فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

خواب فاطمه جون

خیلی وقت بود از خوابیدنت عکس نگرفته بودم چند روز پیش حمومت دادم گفتی شیر می خوام .شیربهت دادم و داشتی سی دی نگاه می کردی دیدم صدات نمی آد اومدم دیدم خوابت برده .وازت عکس گرفتم به کلیپس زیر دستمالش توجه کنید . دیده تو دستمال کلیپس کوچیک می زنن خانمی این کلیپس رو تو دستمالش زده. بعض وقتا این مدلی خوابش می بره ...
31 مرداد 1391

سورپرایز

امروز باباجون زنگ زد وگفت یه سورپرایز براتون دارم گفتم چیه گفت که میخواد ما رو ببره مشهد و بلیط گرفته برای 12شهریور . وای ازخوشحالی نمیدونستم چکارکنم .قبلا" گفته بود که می خوایم بریم مشهد ولی فکر نمیکردم که جدی بگه آخه قرار بود با تور بریم کیش ولی مثل این که امام رضا (ع) امسال هم ما رو طلبید . آخه پارسال هم منو فاطمه با آقا جون و مامان جون رفتیم مشهد زیارت . آقاجون نظر کرده بود مامان رو  ببره مشهد. چون مامان مریض شده بود و  خیلی حالش بدشده بود و دکتر گفته بود که اگه یک روز دیگه دیر تر آورده بودینش زنده نمی موند. خاله هم  نظرحضرت زینب (س)کرده بود.مامان رو ثبت نام کرد ولی متاسفانه سوریه جنگ شد و هنوز موفق به رفتن زیارت حضر...
31 مرداد 1391

اومدن فرشته به خونمون

دیشب وقتی خواستیم بخوابیم به فاطمه گفتم :مامان جون اتاقت رو مرتب کن  فکر کنم فرشته امشب بیاد و اتاقت رو نگاه کنه اگه مرتب بود و همه چیز سر جاش بود توی جدولت برات مهر میزنه . اونم برعکس همیشه گفت : چشم مامان تمیز می کنم . اول عروسکایی که ریخته بود گذاشت توی قفسه البته فقط روی هم چیدشون ولی بازم خوب بود ، بعد نگاه کرد و گفت: مامان سی دی روی زمین نریختم و همه اش توی کیفه ،   گفتم:  آفرین .بعد رفت سراغ کمدش ؛ لباسایی که عوض کرده بود رو برداشت و بدون این که اونا رو تا کنه پرتشون کرد توی کشو ی لباسش وگفت: مامان لباسام هم جمع کردم خنده ام گرفته بود چون در کشو که باز می کردی بلوزاش مچاله شده افتاده بود ولی بازم خ...
31 مرداد 1391

ایده جدید

چند روز پیش رفتم به وب ثنا وثمین جون سری زدم . مامان ثنا جون یه روش تشویقی برای ثنا گذاشته بودکه خیلی برام جالب بود . ا یشون برای تشویق ثناجون برای اینکه خودش کاراشو انجام بده یه جدول کشیده بود و با انجام دادن هر کاری توی این جدول به عنوان تشویق یه شکلی کشیده بود تا اینکه این جدول کامل شده بود و ثناجون یه جایزه از مامانش گرفته بود . منم با اجازه مامان ثناجون از این ایده استفاده کردم تا فاطمه خودش کاراشو انجام بده . جایزه اش روخودش انتخاب کرده و قراره هر وقط جدولش پر ازمهر آفرین شد من اونو براش بخرم. بهش گفتم که هر وقت  صبح از خواب بیدار شدی و دیدی اطاقت مرتبه تو جدول نگاه  کن ببین فرشته جون برات مهر زده یا نه ؟  اگه ا...
31 مرداد 1391

بدون عنوان

دیشب تولد زن عمو مهناز (5/24) بود . اردلان رفته بود برای مامانش یه کیک خریده بود و زنگ زد به ما گفت بیاین پایین عکس بگیری م .ولی چون موقع افطار بود و من داش تم افطاری آماده می کرد م به ش گفتم بعد از افطار می آیم . ساعت9بود من و فاطمه رفتیم خونه حاج عمو و زن عمو کیکش رو آورد و چند تا عکس گرفتیم بعدش هم کیک خوردیم . امروزهم مامان رفت وبرای زن عمو هدیه تولد خرید این هم شماره  4 کیک زن عمو از شماره بعدی فاکتور گرفتیم   ...
26 مرداد 1391

شب بیست ویکم

طبق روایات شبهای نوزدهم وبیست و یکم وبیست وسوم ماه مبارک رمضان شب قدر میباشد. دراین شبها سرنوشت یکسال ما رقم می خورد. و آقا امام زمان (عج) پای اعمال ما امضاء میزنه . دیشب دومین شب قدر بود. مسجد محله ی ما شب نوزدهم رو احیاء نگرفتند ولی دیشب مراسم داشتند .منو فاطمه هم بعد از ختم هر شب یک جزء از قرآن همون جا موندیم برای مراسم احیاء . بعد از قرآن دعای افتتاح روخوندن وبعدش هم روضه بود .دربوشهر مراسم دمام وسینه زنی در شبهای ضربت خوردن امام علی (ع) و شب شهادت مولا (ع) برگزارمیشه .دیشب هم این مراسم بود. بعد از اون دعای جوشن کبیر ومراسم قرآن به سر بود که ما تا ساعت4 صبح مسجد بودیم . یه چیزی که خیلی برام جالب بود اینکه فا...
20 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد